می گفتی برادر...
مدام برادرت رامولای من خطاب میکردی
ان لحظه که فاطمه کنارت بودباتوچه گفت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
که فریادزدی وبرادرت راصداکردی:
یااخی....
اره منم
اره منم


